باز يه غروب آشنا.رو سايه هاي بي صدا.باز يه غريب رهگذر.نمي دونه ميره کجا.راهي به فردا نداره.پنجره رو کم مياره.وقتي به بن بست ميرسه.يه خط رو ديوار ميذاره.رو سايه تنها مي مونه.مي خواد بره نمي تونه.کاشکي مي شد بياد خونه.کدوم خونه بي همخونه.باز يه غروب آشنا.رو سايه هاي بي صدا.باز يه غريب رهگذر.نمي دونه ميره کجا.
با آيينه حرف مي زنه.بهش ميگه کي با منه.دست روي دستش ميذاره.تو فکر غم شمردنه.يه دست آشنايي نيس.تو خونه ردپايي نيس.حتي دريغ از يه صدا.گريه که هم صدايي نيس.گريه که هم صدايي نيس.