عمر در اندیشه ها بر باد رفت
گشت فرداها همه دیروزها
بر رخ من رد پای روز ماند
در دل ایام از من سوزها
روزها از آه من آتش گرفت
ماند چون خاکستری دنبال من
شعر شد آهنگ شد فریاد من
دیر رفت این روز و ماه و سال من
عمر اگراین سرگذشت تیره بود
وای از این تیرگی ، وین سرنوشت
با چه دستی گیرم اکنون دامنی
عمر هم چون آب تلخ از سر گذشت